شادی خواندنی است یا رسیدنی؟

| ۸ خرداد، ۱۴۰۰

خانم علیزاده از صفحه‌آرایی پیام داده که «دو تا کتاب برای‌تان ایمیل کردم. یکی نهایی است و باید برود چاپخانه و یکی هم نمونهٔ اول است. لطفا بفرستید برای پرینت که بعد برود نمونه‌خوانی.»
کتاب آمادهٔ چاپ را نگاه می‌کنم که ببینم چند صفحه شده و بعد نگاه می‌کنم که قیمت چند زده بودیم که جلد و یووی و متن را با هم بفرستم برای لیتوگرافی و چاپخانه. قیمت را صفحه‌ای ۲۰۰ زدیم و این روزها صفحه‌ای ۲۵۰ کف قیمت است و اغلب ناشران بین ۲۵۰ تا ۳۵۰ تومان هر صفحه، قیمت می‌زنند.
همین‌وقت می‌شنوم که مرد جوان می‌گوید «لطفا یک کتاب از #جمالمیرصادقی پیشنهاد کنید.» با انگشت اشاره می‌کنم به قفسهٔ #رمانایرانی و می‌گویم «ردیف دوم از بالا.»
پیدا نمی‌کند. می‌روم و با انگشت، کتاب‌ها را نشان می‌دهم. می‌گویم «#جمالزاده.»
خجالت می‌کشم. چه خبطی. یعنی اشتباهی #محمدعلیجمالزاده را #جمالمیرصادقی شنیدم؟ می‌گوید «توی لایوتون دیدم که ستون داشت.»
می‌برم‌اش سمت ستون کتاب‌های جمالزاده. #قنبرعلی را بهش می‌دهم که «خوشحالم لایو #کتابفروشی جذابیت دارد برای‌تان.»
بعد می‌بینم #پیشازآنکهبخوابم را برداشته. می‌گوید «#خاکآمریکا را دوست داشتم.»
همین‌وقت آقای مهربانی می‌آید و نزدیک‌ام و آرام که کسی نشنود می‌گوید «کتابی دارید برای جوانان؟»
می‌برم‌اش سمت قفسهٔ کتاب‌هایی که دربارهٔ مسایل جوانان است. به شوخی بهش می‌گویم «البته خودم یک دوره‌ای آسیب دیدم به واسطهٔ چنین کتاب‌هایی.»
می‌گوید «سیزده‌سالشه. چند وقت گوشی دست‌اش بود که به درس‌هایش برسد و سر از جاهای ناجور درآورده.»
می‌گویم «بهش رمان بدهید بخواند.»
می‌گوید «خیلی علاقه نداره به کتاب.»
می‌گویم «مانع‌اش نشوید. آدمی حریص می‌شود به هرچه از او منع شود.»
بعد می‌آید و چند تا کتاب نوجوان برایش توضیح می‌دهم و کنار می‌ایستم که خودش انتخاب کند.
همین‌وقت پدر آقا کیان می‌آید که «این پسر ما را از #پیچشمیران آورده.» می‌گویم «قدم‌اش سر چشم.» می‌گوید «عشق فوتباله اما #کتابخوان شده.» می‌گویم «خوشا به سعادت ما.» بعد اورمان و مامان‌خانم می‌آیند و کمی کیف می‌کنم از این که اورمان سر به سر می‌گذارد. می‌گویم «بابا و السا نیامدند چرا؟» خانم می‌گوید «امروز نوبت ما بوده.» از این طرف خانمی زنگ زده که «آقا یک کتاب الان #رادیوفردا معرفی کرد که مال شماست. درباره #شادی. ما می‌خواهیم.»
می‌پرسم «#پروژه_شادی؟»
می‌گوید «بله. بله. همون که برنامه‌ریزی دوازده ماهه به آدم می‌دهد.»
کیان و بابا و مامانش منتظرند حساب کنم. با لذت نگاه می‌کنم به دست کیان که بیشتر ایرانی برداشته.
شادی خواندنی است یا رسیدنی؟

برگرفته از صفحه اینستاگرام کتابفروشی آموت

تگ‌ها: ، ،
دیدگاه‌ها (0)
×